خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

خر صورتی

اگر چیزی را که لازم نداری بخری ٬به زودی آنچه را که لازم داری می فروشی*بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا*

فرهنگ لغات

آدامس : تنها چیزی که توی دهان خانم ها بند می شود
احمق: کسی که دختر همسایه را در تاریکی نبوسد
ادب : یعنی کمک به یک خانم زیبا در عبور از خیابان حتی اگر به کمک احتیاج نداشته باشد
ازدواج : قمار زندگی است و در قمار معمولا برد با کسی است که بیشتر تقلب کند
الکل : مایه گرانبهایی که همه چیز را محفوظ نگاه می دارد مگر اسرار را
اوراقچی : تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند
ایده آل : شوهری که بتواند با زنش بهمان دقت و ملایمتی که در مورد اتومبیل تازه اش دارد رفتار کند
بزبیار : فلک زده ای که زنش زشت و کلفتش بیریخت باشد
بوسه : تصادفی که فقط یک سیلی به آدم ضرر می زند
بیست سالگی : دورانی که پسر ها دنبال معشوقه می گردند دختر ها دنبال شوهر
خسیس : کسی که وقتی خانه اش آتش می گیرد برای اینکه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشانی بدود
خوش بین : مردی که تصور کند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی کند گوشی را خواهد گذاشت
دوران تجرد : دورانی که معمولا برای مردها بعد از ازدواج شروع می شود
رفیق : کسی که همیشه به شما مقروض است
زوج ایده آل : شوهر کر و زن لال
سوءظن : سعی در دانستن چیزیکه بعدا" انسان آرزو می کند ای کاش آنرا نمی دانست
سرخ پوست : مرد خوشبختی که وقتی زنش اورا می بوسد صورتش ماتیکی نمی شود
سنجاق قفلی : تنها قفلی که بدون کلید باز می شود
مرد مجرد : کسی که هنوز عیوبی دارد که خود نمی داند
معجزه : دختر خانمی که زنگ آخر جیم شود و به سینما نرود
هالو : شوهری که دستکش ظرفشویی را بجای اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد

سهراب سپهری

عشق پیدا بود موج پیدا بود

برف پیدا بود دوستی پیدا بود

کلمه پیدا بود

اب پیدا بود.عکس اشیا در اب

سایه ها خنک یاخته ها در تف خون

سمت مرطوب حیات

شرق اندوه نهاد بشری

فصل ول گردی در کوچه ی زن

بوی تنهایی در کوچه ی فصل

جاده

اول هلول ماه رمضان رو تبریک می گم

با دستگاهی پیچیده تر از پیچیده

در پیچ و خم راهی بس طولانی می رویم

در این جاده ی خالی از ماشین و درخت

بی صدا به سمت کوه هایی می رویم

در این کوه روستایی است به نام کولومه

درنوک قله ی این کوه بعد از روستا

شهرکی است بس بزرگ

دارای دزی با دو شیر سنگی

اولین خانه ی کوچک این شهرک مال ماست

خورشید پشت مه ها

مه ها پائین میریزد

از اسمان بی ته

و به سوی اتاق ما میاید

با انبوه سردی

و سرمایی وصف نا پذیر

به خانه نفوذ می کند

که من حس می کنم

این سرما بی پایان است

        اما.............

ناگهان خورشید از پشت مه ها پیدا می شود

و با دستان پاکش

افکار سرد من را از بین می برد

و گرمایی لطیف را به من تقدیم می کند 

 

 

                                                             متن از من