سال نومیشود زمین نفسی دوباره میکشد
برگها به رنگ درمی آیند
گلها لبخندمیزنند وپرنده های خسته برمیگردند
ودراین رویش سبز دوباره
من.....تو.....ما....
کجا ایستاده ایم؟ سهم ماچیست؟ نقش ماچیست؟
زمین سلامت میکنیم وابرهادرودتان باد وچون همیشه امیدوار....
سال نو مبارک
غصه هایت که ریخت توهم همه را فراموش کن
دلت رابتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذارهمانجابماند
فقط از لابلای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش
قابش کن و بزن به دیواردلت
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم میریزد
تمام غم ها و حسرت ها و آرزوهایت ..
اینبارمحکم تر بتکان !
تااینبار همه ی آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالاآرام تر آرام تر بتکان...
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یاشیرین چه تفاوت میکند؟
خاطره خاطره است
بایدباشد..بایدبماند..
کافیست؟
نه! هنوزدلت خاک دارد
یک تکان دیگربس است
تکاندی؟
دلت راببین چقدرتمیز شد...دلت سبک شد؟
حالااین دل جای اوست...
دعوتش کن..
این دل مال اوست...
حالا توماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک او...
خانه تکانی دلت مبارک.
دلم کمی خدا می خواهد...
کمی سکوت..
کمی آرامش...
کمی اشک...
کمی آغوش آسمانی...
دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! ویک خدا!!
تاکمی باهم قدم بزنیم!
فقط همین!